اَصحاب لِواء: پرچمداران مشركان در جنگ بدر واُحُد
برخى از مفسران در ذيل آيه «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُكمُ الَّذينَ لا يَعقِلون» (انفال/8،22) از اصحاب لواء ياد كردهاند[1] كه در جنگهاى بزرگ زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرچمدارى مشركان را برعهده داشتهاند. اينان از تيره بنى*عبدالدّاربن قصىبنكلاب بودند كه مانند ديگر تيرههاى قريش در مخالفت و دشمنى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اسلام مىكوشيدند، ازاينرو در قرآن بدترين جنبندگان خوانده شدهاند.از بنىعبدالدار، گروهى اندك با پيامبر(صلى الله عليه وآله)همراه شده 5 تن در هجرت به حبشه شركت جستند[2] و مصعببنعمير و سويبطبنحرمله نيز از بدريون به شمار آمدند.[3] چند تن ديگر، پس از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم كليد كعبه را كه پيش از اين در اختيار آنان بود، به ايشان بازگرداند و آنان را از غنايم حنين برخوردار كرد.[4]
بنىعبدالدار پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه، پرچمدار سپاه مشركان بودند. در جنگ بدر، قريشيان سه پرچم داشتند كه هر سه به دست افرادى از بنىعبدالدار بود.[5]
در اين نبرد، نضربن*حارث كه خود از مُطْعِمين (كسانى كه در جنگ بدر، مشركان را اطعام مىكردند) نيز بود[6]، اسير و به دست امير مؤمنان على(عليه السلام) كشته شد[7] وابوعَزيزبنعمير، برادر مصعب، به اسارت مسلمانان درآمد و مصعب از مُحرِز، اسيركننده او خواست تا وى را محكم نگه دارد، چون مادرش از سرمايهداران مكه است و براى آزادى او اقدام خواهد كرد. گفتهاند: مادرش 4000 درهم كه گويا همه دارايى وى بود، به وسيله طلحه فرستاد، تا آزادش كند.[8]
بنىعبدالدار در جنگ احد نيز پرچمدار بودند. بر پايه اخبار، قريشيان در اين نبرد سه پرچم در دارالندوه بستند; امّا خود همگى بر گِرد يك پرچم جمع شدند كه در دست طلحةبنابىطلحه بود.[9] در اين نبرد، ابوسفيان با احساس خطر از روند جنگ، براى تحريكِ بنىعبدالدار از آنان خواست كه اگر از عهده نگهدارى پرچم برنمىآيند، به آنان واگذارند. بنىعبدالدار از اين سخن خشمگين شده و بر همت خويش افزودند.[10]
طلحه، پرچمدار مشركان به ميدان آمد و مبارز طلبيد كه اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) پيش آمد و در نبردى تن به تن سرش را شكافت و او را از پاى درآورد.[11] پس از او، ابوشيبه عثمانبنابىطلحه كه پيشاپيش زنان بود، پرچم را به دست گرفت ودرحالىكه از طرف آنان تشويق مىشد، ميداندارشد و به دست حمزه كشته شد. سپس ابوسعدبنطلحه (ابوطلحه) پرچم را به دست گرفت و او نيز به وسيله سعدبنابىوقاص كشته شد. مسافعبنطلحه، ديگر كسى بود كه به ميدان آمد و عاصمبنثابتبنابىاقلح وى را كشت.
با قتل مسافع، كلاببنطلحه پرچم را گرفت كه زبيربنعوام او را كشت. سپس جُلاس (خلاس)بنطلحه به صحنه آمد، و طلحةبنعبيدالله او را كشت. پس از آن، ارطاةبنشُرحْبيل به ميدان آمد و به دست اميرمؤمنان، على(عليه السلام)كشته شد. پس از او شريحبنقارظ (فارظ) پرچمدار شد و از پاى درآمد. سپس غلام او صوأب پرچم را گرفت و گويا به دست قُزمان كشته شد، هرچند درباره قاتل او افراد ديگرى نيز ذكر شدهاند.[12] بدين طريق پرچمداران بنىعبدالدار كه 9 تن بودند، همگى در اين جنگ كشته شدند.[13]
اصحاب لواء در شأن نزول :
اصحاب لواء كه همگى از بنىعبدالدار بودند، مىگفتند: ما درباره آنچه محمد ما را به آن مىخواند، كر و لال هستيم; نه چيزى را مىشنويم و نه تصديق مىكنيم. خداوند در آيه 22 انفال/8، آنان را بدترين جنبندگان خوانده است[14]:«اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ البُكمُ الَّذينَ لا يَعقِلون» بنا به نقل ميبدى، ابنعباس و عكرمه گفتهاند: آيه23 انفال/8 در شأن بنىعبدالداربنقصى آمدهاست كه همگى در احد كشته شدند و اينان اصحاب لواء بودند.[15] از مجاهد نقل است كه آيه درباره عدهاى از اينان نازل شده است[16] و بنا به نقلى، مقصود آيه، بنىعبدالدار است كه جز دو تن آنان، كسى مسلمان نشد.[17] بنابر اين روايت، آيهبعدى وضعيت آنان را چنين بيان مىكند: «ولَوعَلِمَ اللّهُ فيهِم خَيرًا لاََسمَعَهُم ولَو اَسمَعَهُم لَتَوَلَّوا وهُم مُعرِضون= و اگر خداوند خيرى در آنها سراغ داشت به آنان گوش شنوا مىداد و اگر [بىآن كه در آنان خيرى سراغ داشته باشد] به آنان گوش شنوا داده بود، باز پشت مىكردند و رويگردان مىشدند.منابع
الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد; التبيان فى تفسيرالقرآن; جامع البيان عن تأويل آىالقرآن; جمهرةانساب العرب; السيرة النبويه، ابنهشام; صحيحالبخارى; الكامل فى التاريخ; كشفالاسرار و عدةالابرار; المحبر; المغازى.سيدعليرضا واسعى
[1]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص279; كشفالاسرار، ج4، ص22.
[2]. السيرةالنبويه، ج1، ص325.
[3]. المغازى، ج1، ص155; جمهرة انساب العرب، ص126.
[4]. السيرةالنبويه، ج4،ص495; المغازى، ج3، ص145.
[5]. المغازى، ج1، ص58.
[6]. السيرة النبويه، ج2، ص665.
[7]. المغازى، ج1، ص149.
[8]. همان، ص140.
[9]. المغازى، ج1، ص203.
[10]. همان، ص221; السيرة النبويه، ج3، ص67.
[11]. همان، ص225ـ226.
[12]. همان، ص226ـ229.
[13]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص279; الارشاد، ص81.
[14]. همان، ص279.
[15]. كشفالاسرار، ج4، ص22.
[16]. صحيح البخارى، ج5، ص237.
[17]. التبيان، ج5، ص99.